سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دل نوشته های دوری

گل تقدیم شمابه نام خدای تو به نام خدای من

سلام مهر من الهی فدات شم که دلم برات یه ذره شده ولی خدا رو شکر تو هستی من هستم این وب هست و میتونیم از دلتنگی هامون بگیم. دلم می خواد دقیقا همون چیزای رو اینجا بنویسم که تو دفتر کاغذیه نوشته بودم تا حسش خراب نشه پس ببخش اگه لایق وبلاگمون نیست وحتی ذره ای به قشنگی متن های تو نمی رسه من که بهت گفته بودم بی صوادم اینم شاهدش.

همیشه آغاز کردن واسم سخت بوده شاید هم یه کم که نه…خیلی بیشتر از یه کم تنبلم و هم مردد..تردید دارم از کجا و چه جوری شروع کنم که بتونم ادامه بدم…که وسط راه یهو نبرم… کم نیارم… حرف تو دلم نمونه…این مشکل الان و امروزم نیست یادمه وقتی محصل بودم انشا که داشتیم گریه ام می گرفت ولی وقتی استارت اول زده می شد کسی نمی تونست جلومو بگیره. حالام می خوام به یاد اون روزا که هر ثانیه اش برام یه دنیا خاطره است با یه شعر شروع کنم تا حرفم بیاد. شعری که میدونم برات آشناست من خیلی این شعرو دوست دارم ترو نمی دونم یادت باشه بعدا بهم بگی نظرت چیه.اولین بار این شعرو تو فیلم مدار صفر درجه شنیدم ولی همون موقع نتونستم نت بردارم ولی از اونجا که جوینده یابنده است خوشبختانه پیداش کردم. وقتی برا اولین بار شنیدمش احساس کردم قبلا یکی اینو تو گوشم زمزمه کرده یه روزی یه جایی. حالا پس از گذشت یه مدت طولانی یه حسی بهم میگه باید اینو واسه تو بنویسم برای اولین بار شایدم آخرین بار. میدونم اینقدر مهربونی که ازم دلخور نمیشی اگه بگم شاید یه روزی اینو واسه یکی دیگه هم بنویسم ولی با یه حس متفاوت با یه جنس دیگه از دوست داشتن شایدم نه تو اولین و آخرین باشی. و اما شعر…

 

تو را به جای تمام کسانیکه نشناخته ام دوست می دارم

تو را به جای تمام روزگارانی که نزیسته ام دوست می دارم

تو را به خاطر نان گرم وبه خاطر نخستین گلها

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانیکه دوست نمی دارم دوست می دارم

 

دلیل دیگه ای که باعث شد من دل به این شعر بدم اینه که یه جورایی حرف دل منو می زنه (تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم) خیلی قشنگه البته این نظر منه. همیشه تو زندگیم خواستم تمام آدمای دور و برمو به خاطر دوست داشتن دوست داشته باشم نه چیز دیگه ای…شاید خیلی موفق نبودم ولی خدا خودش می دونه نیتم همین بوده و بس.یه چیزی همیشه دل آزرده ام می کنه..اینکه حتی زمانیکه به خاطر دوست داستن و عشق یکی رو دوست داری بازم ته اش به خاطر خودته…تو یکی رو دوست داری چون دوست داری یکی رو دوست داشته باشی…یه ندای درونیه یه نیازه که شاید طرف مقابلت بی نیاز از این دوست داشتن تو باشه پس ما باید ممنون آدما باشیم حتی زمانیکه ما اونا رو دوست داریم و اونا از ما متنفرند و یا حداقل بی تفاوتن…دوست داشتن قشنگه چون خداییه…چون اولین کسی که یکی دیگه رو دوست داشت خدا بود.من میگم اگه اگه کسی رو دوست داشته باشی و توی این دوست داستن نتونی وجود خدا رو که متولی این حسه رو ببینی داری دروغ میگی حتی به خودت چه برسه به طرف مقابلت.

ما اینجاییم تا همدیگه رو دوست داشته باشیم عشق بدیم و عشق بگیریم تا به اونجایی برسیم که باید برسیم…به خدا…به عشق به خدا…به اوج …به معنای زندگی…به اینکه از خودت و دنیای خودت بکنی…وارسته باشی بی تعلق…بی آلایش…بی وابستگی…بی دلواپسی…خدا رو شکر از اونجاییکه خالق هستی عادله این حسو تو وجود همه ما گذاشته حتی اوناییکه ما فکر می کتیم بویی از عشق و دوست داشتن نبردن…حتی آدم کشا و مجرما…همه وظیفه ما پیدا کردن و شناختن این حس و مسیر دادن به اونه که بازم این خالق مهربون دست تنهامون نمی ذاره صدامو می شنوه…کمکمون میکنه…ازمون غافل نمیشه….وچه نامهربونیم ما آدما…من خودم که خیلی اوضام خرابه…نمیدونید که….البته خیلی عوض شدم شاید فقط خودم می فهمم چه خبره.راستشو بخواید من خدامو اونجوری که بقیه می بینن نمیبینم ...درسته من تنها نیستم هر کسی حس متفاوت نسبت به معبودش داره.من خدامو تو بند بند وجودم...بخش بخش زندگیم...دم به دم نفسام حس می کنم بخدا حس می کنم...همین بهم زندگی میده...امید میده...واسه من زندگی خوردن و خوابیدن ومرگ و تولد نیست...واسه من زندگی ثانیه به ثانیه عاشق شدن و دل دادنه...دل دادن به تمام کسانیکه دوستشان دارم. می خوام یه جوری زندگی کنم که وقتی لحظه مرگم می رسه جایی برای حسرت باقی نمونه...جایی برای دلتنگی نباشه...دارم مشق مهربونی می کنم تا مهرم عالمگیر بشه. تا به امروز که بیست و چهار سال از خدای مهربونم فرصت زندگی گرفتم خیلیا بهم گفتن یه جورایی متفاوتم از جمله خود تو...خودمم همیشه این حسو دارم ولی معتقدم همه این حسو نسبت به خودشون دارن چون هر موجودی توی این دنیا میشه مرکز آفرینش و از درون به بیرون نگاه میکنه....مثل خودت خیلی حساسم...وقتی بچه محصل بودم اخر سال تحصیلی که میشد همه شاد بودن و من گریه می کردم به خاطر جدایی از دوستام معلمام میز و نیمکت چون عاشقانه دوستشان داشتم و غیر از خودم هیچکس عمق این عشقو نفهمید...از همون موقع فهمیدم منو احساساتم با بقیه فرق داریم یادش بخیر یکی از معلما منو بچه گل سرخ صدا می زد می گفت مراقب خودت باش خیلی لطیفی می ترسم زود بشکنی.احساساتمو دوست دارم و همیشه به خاطرش خدا رو شکر می کنم. شاید باورت نشه ولی یکی از دعاهام اینکه خدایا این نعمتو ازم نگیر...حاضرم کر بشم کور بشم ولی بی عاطفه نشم.....وای چقدر از خودم تعریف کردم ...خسته شدی بمیرم...خیلی پرحرفم نه؟تا اینجا رو داشته باش تا بهت بگم....

 


نوشته شده در یکشنبه 90/1/28ساعت 11:44 صبح توسط شاهد آسمانه نظرات ( ) |



Design By : Pars Skin


---

ابزار متحرک زیباسازی وبلاگ


---

کد تغییر شکل موس