سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دل نوشته های دوری

به نام خالق مهربون

سلام مهر من خوبی خیلی دلتنگتم خیلی بیشتر از خیلی...نمیدونی چقدر بی تابتم .... اینکه آخر هفته بیاد و بتونم باهات حرف بزنم آرزوی هر ثانیه ام در طول هفته است این هفته که گذشت خیلی درگیر بودم ببخش اگه خیلی باهات نبودم ولی بدون حتی یه لحظه هم از یادت غافل نشدم اصلا چطور میتونم از یادت غافل باشم در حالیکه مهرت همه وجودمو فراگرفته؟چطور میشه تو هوای تو نفس کشید و به یادت نبود؟امروز برای دومین بار که بغض کردم خوشبختانه تنهامو می تونم دل سیر برات گریه کنم یه بار الان که دارم باهات حرف می زنم چون دیگه جونم به لب رسیده و طاقت دوریتو ندارم یه بارم صبح وقتی دلنوشته هاتو خوندم.باورت نمیشه اگه بگم قلبم از جا کنده شده نفسام به شماره افتاده چه خبره چی داره واسه ما پیش میاد حال خودمو نمی فهمم خودمو دیگه نمی شناسم...وای....خدای من ...دلم می خواد ساعت ها بشینمو گریه کنم چه کنم وقت نیست پس هم می نویسم هم گریه می کنم اینطوری بهتره...امروز میخام ادمه حرفایی که تو دفتره نوشته بودم بنویسم قولمم یادمه بی سانسور بی تغییر..اینا رو روز شنبه بیستم فروردین نوشتم.

دوباره سلام..من اومدم..شاید از دیروز که باهات خداحافظی کردم هنوز 24ساعت نگذشته..صبح که میخاستم بیام دانشگاه یادم افتاد دفترو با خودم بیارم...الان دقیقا ساعت یک بعدازظهره..ناهارمو خوردم تو سالن مطالعه نشستم منتظر اذان ظهرم تا هر کجا که رسیدم برات می نویسم.آخه ساعت دو تا شش کلاس دارم...وای جات خالی الان یه رعد و برق تپل زد و شروع شد.چی؟عشق بازی آسمون دیگه..آخ که من عاشق بارونم ...کاش الان این جا بودیم باهم می رفتیم زیر بارون..توام که بارون دوست داری؟از خیس شدن که بدت نمیاد؟بریم ..بی چتر..بی واهمه از خیس شدن...از سه تا چیز متنفرم چتر پرده دیوار.. چون سه تایی مانع اند... سدن..از بچگی بارون دوست داشتم ..وقتی بارون میاد نمیتونم تو خونه زیر سقف بند شم حتما باید برم بیرون و با تمام وجود حسش کنم ..منم باهاش ببارم...حتی اگه شده برم بالا پشت بوم یا حداقل دستمو از شیشه ماشین یا پنجره خونمون بیارم بیرون و یه قطره بچکه کف دستم...پاییز و بهار که میشه تمام دغدغم باریدن بارونه...از ته دل آرزو می کنم بباره ..بباره و هر چی تو دلم هست بشوره..بباره و بهم حس زندگی..بودن..دوست داشتن ببخشه...بارون قشنگه چون روح داره اونم یه روح لطیف...بارون قشنگه چون آرومت میکنه..بهت یاد میده ببخشی بی توقع...بارون قشنگه چون آدما رو از هم جدا نمیکنه وقتی می باره رو همه می باره منحصر به یه فرد و گروه نیست.بعضی آدما فقط لحظه ای که آسمون شروع به باریدن می کنه رو دوست دارن از هوای ابری و حتی رعد و برق بیزارن...ولی من عاشق هوای ابریم غمگینه سنگینه ولی قشنگه دوست داشتنییه فقط کافی حسشو بفهمی حرفای زیادی برا گفتن داره که از زبون هر کسی نمیتونی بشنوی پس بهش دل بده تا بشنوی.هوای ابری و رعد وبرقو دوست دارم چون یه نویده یه مژده است که آمدن بارونو خبر میده...دوست دارم حتی از لحظه ابری شدن آسمون هم که برا خیلیا غیر قابل تحمله لذت ببرم...بفهممش..ممنونش باشم...همون جور که ممنون پاییزم..فصل خزان فصل پاکی درختان...به نظر من پاییز یه قربونیه که یه عالمه حرف واسه گفتن داره..آره پاییز پیش مرگ بقیه فصل هاست بی آنکه حرفی از فداکاری خود بزنه بی توقع بی چشم داشت...هیچ فکر کردیم اگه پاییز نبود بهار با اون همه ناز و تنعم بی معنی بود...پاییزو خیلی دوست دارم...تو پاییز حال و هوام بهتره...روزام قشنگتره..با اینکه روزا کوتاهند ولی بهتر می تونی بهشون عمق بدی..پاییز مثل یه آدم مظلوم وساکت می مونه که میاد و میره و وقتی که میره تازه می فهمی پاییزیم بوده و تو حتی ندیدیش...پاییز مثل لحظه عاشق شدن می مونه آروم و زودگذر فقط باید حسش کنی.به نظر من خزان شدن وافتادن برگا تو پاییز زیبایش هزار برابر رویش برگا تو بهاره...البته من ادعایی ندارم بهار خیلی قشنگه و زیبایی هاش بر هیچکس پوشیده نیست..ولی من با پاییز راحترم...باهاش انس می گیرم.یادت نره بهم بگی فصل مورد علاقت چیه و چرا؟اگه خواستی نظر منو نقد کنی نقد کن ولی یادت نره حامی پر وپا قرص پاییز منم..حاضرم هر کاری براش بکنم..چون خیلی بهش بدهکارم.نمی گم همه ولی خیلی از ما فصل ها رو فراموش کردیم.فصل فقط تو تقویمامون مفهوم داره..هیچ فکر کردیم چرا چهار فصل داریم و چرا اینقدر فصل ها مون باهم متفاوته؟تا حالا به خودمون و احساسمون تو فصل ها فکر کردیم.نمیخام شعار بدم اینا حرفا و گلایه های توی دلمه...چرا وقتی میخای بشینی و برگ ریزان و نگاه کنی بهت می گن بیکار؟اصلا کار چیه که زیبایی های دنیا رو دیدن میشه بیکاری؟کار فقط دویدن و حرص زدن و پول روی پول گذاشتن ومدرک بالا گرفتن وبچه زیاد کردنه؟چرا وقتی بارون می باره یه همدم یه هم نفس پیدا نمیشه که باهات زیر بارون قدم بزنه؟چرا وقتی میری زیر برف و آدم برفی می سازی بهت می گن بچه؟چرا وقتی روی برگا راه میری تا صداشونو بشنوی بهت انگ بی عاری می زنن؟داریم با خودمون چکار می کنیم؟فکر می کنیم که قدر لحظه هامونو می دونیم و داریم بهترین کار ممکنو می کنیم ولی نه داریم خودمونو بازی میدیم..بیایم واسه هم بیشتر وقت بذاریم تا زندگی کنیم. یه عالمه گلایه دارم ولی وقت نیست ساعت 20 به دویه تا برم نماز بخونم  همون میشه فعلا خدانگهدار.

20/1/90خورشیدی

 نیازمند حضورت


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/1ساعت 12:7 عصر توسط شاهد آسمانه نظرات ( ) |



Design By : Pars Skin


---

ابزار متحرک زیباسازی وبلاگ


---

کد تغییر شکل موس