سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دل نوشته های دوری

سلام  شادیه من

صبحهها اولین کسی هستی که بهت سلام میکنم و این سلام که به من امید زندگی میده رو دوس دارم. حسی که درونش با تو بودن برام شده مثقالهای طلا.... امروزم روز عید اولین سلام و به تو دادم.... وقتی میگم میخوامت از ته وجودمه...

بگذریم...

الان حدود دو هفته است که از دیدن خنده هات، دردت، شوخیهات ، شیطنتهای شیرینت، ناز کردناتو چشمک زدنات محرومم... دو هفته است  باز و بسته شدن چشمای قشنگتو ندیدم... یادم نمیره وقتی دستتو دادی تو دستم زیباترین خواستتو بهم منتقل کردی تا همیشه پیشت بمونم... یادم نمیره وقتی در آغوشم کشیدی با ضربان قلبت بهم فهموندی که نیازم داری.... هیچ وقت اون لبهای نازو زیباتو فراموش نمیکنم که روی لبهای بی جان و سردم گذاشتی و گرمای وجودت و نصیبم کردی... با تمام وجودم تک تک جسم مطلای تو رو لمس کردم از داشتنت شکر خدا رو کردم...

میدونی الان حسرت میخورم به اینکه تورو دارم و ندارم. با تو هستم ولی نیستم. پیشبینی چنین روزهایی رو میکردمو سعی کردم چشم ازت برندارم که بعدا حسرت نخورم ولی باز هم... (چکار کنم خب آسمونه جان سیر نشدم از دیدنت)

شرمنده ام از تو که خود زیباتو هدیه کردی و من در قبالش خودم را... زیبایی تو ، هم وجودت هستو هم حضورت. هم روی زیبا و دلنشین هم درون خوش نشین.

یادته روزای اول گفتی "کسیو که نیاز داشتم پیدا کردم،همشه آرزو یه همچین هم دم و دوستو سنگ صبوری و داشتم... حالا که به تو رسیدم افسوس میخورم که چرا دیر با تو بودم..."   گفتی "باهام باش"  ولی الان من میبینم همون اندازه منم بهت احتیاج دارم.

باهاتم


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/26ساعت 10:36 صبح توسط شاهد آسمانه نظرات ( ) |



Design By : Pars Skin


---

ابزار متحرک زیباسازی وبلاگ


---

کد تغییر شکل موس